مرغ سحر، تو ای پری کجایی، ای ایران، آشفته حالی، آتش دل، بهار دلنشین، بت چین و بسیاری از آوازها و تصانیف و ترانههای دیگر فصل مشترک خاطرات آهنگین ما آدمهای این چند نسل همعصر محسوب میشوند. این نغمهها هریک پیوند غریبی از ملودی و شعردارند که با هر یک از آنها(ملودی یا شعر) دیگری را به یادمان میآورند؛ پیوندی که پس از جاخوشکردنش در پستوی ذهنمان، نه دیگر میگذارد شعر این نغمههای ماندگار را بدون ملودی تصور کنیم و نه مجال میدهد ملودی را بدون شعر آن نغمه بپذیریم.
شعر و ملودی نغمههای ماندگار ایرانی مانند تار و پود فرشهای همین سرزمین چنان در هم تنیده شده که اگر کسی بخواهد آنها را از هم جدا کند تصویر زیبای ذهنی مخاطبانش را از میان خواهد برد.شعر کلاسیک پارسی از گذشتههای بسیار دور همواره بهصورت ساز و آواز در موسیقی ایرانی اجرا شده است. در این همنشینی تقریبا اکثر مواقع اولویت با شعر و معنی آن بوده است. در واقع معنی و حال و هوای شعر به نوازنده و خواننده، این خط را میدهد که بهتر است در چه فضایی از فضاهای دوازدهگانه دستگاهی و آوازی موسیقی اصیل ایرانی به اجرا بپردازند. خوانندگان معاصر افرادی چون محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، صدیق تعریف، علیرضا افتخاری و ... جزو شاخصترین مجریان اینگونه اجراها هستند که اجراهای خاطرهانگیزشان همواره در یادها مانده است. در بین قدما نیز بزرگانی چون بنان، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، تاج اصفهانی و اقبالآذر نمونههایی از بهترین بداههخوانیها را در آواز اصیل ایرانی ارائه کردهاند.
از میان شاعران کلاسیک پارسی که اشعارشان حضور بیشتری در آوازهای 100سال اخیر داشته حافظ، مولانا، سعدی، باباطاهر، عطار و خیام گوی سبقت را سایرین ربودهاند. اما جالب اینجاست که شاهنامه فردوسی با توجه به عظمت و ارزش والایی که در ادبیات کلاسیک ایران دارد آنچنان در همراهی با موسیقی، با اقبال مواجه نشده است.
البته برخی از صاحبنظران معتقدند اگر موسیقی ایرانی میتوانست شعر فردوسی را تصویر کند هرگز نقالی و پردهخوانی بهوجود نمیآمد. این دسته از اهالی موسیقی اعتقاد دارند اشعار شاعرانی را که معنویپرداز هستند با یکی دو ساز به همراه آواز میتوان روایت کرد اما با شعر فردوسی اینگونه نمیتوان برخورد کرد؛ اشعار فردوسی اشعاری بیرونی به همراه صحنههایی جاندار هستند و برای تصویرپردازی آنها به ابزار مناسبتری نیاز است.
در تصانیف ماندگار موسیقی ایرانی بهندرت رد پایی از شعر کلاسیک ایرانی دیده میشود و بار اصلی کلام در اینگونه قطعات بر عهده ترانههایی است که توسط ترانهسراها سروده میشود. این هم بهدلیل محدودیتهایی است که شعر کلاسیک پارسی از نظر ریتم و گردش ملودیها برای آهنگساز ایجاد میکند. در ترانه اما این محدودیتها هم کمتر دیده میشود و هم اگر وجود داشته باشد قابل رفع است.از مهمترین ترانهسراهایی که ترانههایشان روی قطعات آهنگسازان همعصرشان ماندگار شده میتوان به تورج نگهبان، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج، بیژن ترقی، ملکالشعرای بهار، کریم فکور، معینی کرمانشاهی و محمدعلی امیر جاهد اشاره کرد.
اکثر این ترانهسراها با آهنگسازانی که روی ترانههایشان آهنگ میساختهاند دوستی و ارتباط نزدیکی داشتهاند و همین موضوع باعث موفقیت در تناسب ترانهها و آهنگهای آنها شده است.البته در این میان بودهاند کسانی مانند عارف قزوینی و علی اکبرشیدا که خودشان یکتنه هم کار آهنگسازی و هم کار ترانهسرایی را انجام میدادهاند و از قضا قطعات جاودانهای چون «از خون جوانان وطن» و «امشب شب مهتابه» را به جای گذاشتهاند. برخی موسیقیدانان که تحصیلات آکادمیک در حوزه موسیقی کلاسیک غربی داشتهاند نیز دغدغه استفاده از شعر کلاسیک پارسی داشتهاند. این موسیقیدانها با اتکا به تحصیلات آکادمیک خود سعی در برقراری پیوندی علمی میان موسیقی کلاسیک غربی با شعر کلاسیک ایرانی داشتهاند. این افراد اکثرا سعی کردهاند از منظومههای شعر کلاسیک پارسی استفاده کنند.
از جمله نخستین کسانی که در این راه گام برداشته میتوان به حسین دهلوی اشاره کرد که در سال 1349 «اپرای خسرو و شیرین» را به اجرا درآورده است. دهلوی همچنین در سال1354 «اپرای بیژن و منیژه» را با بهرهگیری از شاهنامه فردوسی به روی صحنه برد تا بیش از پیش بر شکلگیری این رابطه دوسویه تأکید کند. در این میان موسیقیدانهای دیگری چون شاهین فرهت نیز با ساختن سمفونی فردوسی و چندین قطعه آوازی روی اشعار شعرای بزرگ کلاسیک ایران مانند حافظ، سعدی، خیام و مولانا در این راه گامهایی برداشته اند.
همچنین هوشنگ کامکار نیز سال1388 به مناسبت هشتصدمین سال تولد مولانا منظومه سمفونیک مولانا را ساخت تا آبانماه همان سال توسط ارکستر سمفونیک دوسلدورف با خوانندگی علیرضا قربانی در آلمان روی صحنه برود.
بهروز غریبپور، کارگردان سرشناس تئاتر نیز طی سالهای گذشته با اجرای دو اپرای عروسکی «رستم و سهراب» و «مولانا» سعی کرده تا مخاطبان موسیقی و تئاتر را با طعم دیگری از تلفیق شعر کلاسیک پارسی و موسیقی کلاسیک غربی آشنا کند.
بودهاند موسیقیدانان دیگری چون لوریس چکناواریان که مشابه تجربههای همصنفانشان را در همین راستا انجام دادهاند. شاید بتوان یکی از چالشبرانگیزترین بدهبستانهایی که در دوره معاصر میان شعر و موسیقی اتفاق افتاده را به تلفیق شعر نو با موسیقی ایرانی نسبت داد. این حرکت از اواخر دهه50 و اوایل دهه 60 آغاز شد و مانند دوران ظهور شعر نو در عرصه ادبیات ایران سروصدای زیادی به پا کرد. تجربیاتی که خوانندگانی چون محمدرضا شجریان و شهرام ناظری در این عرصه انجام دادند هرگز به جریانی مستمر تبدیل نشد. اینکه چرا تلفیق شعر نو پارسی با موسیقی ایرانی با موفقیت مواجه نشد مجال بیشتری برای بررسی میطلبد.